چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۶:۵۸
۰ نفر

ترجمه - نیلوفر قدیری: سفر هفته گذشته باراک اوباما به خاورمیانه و اروپا موجب شد تا سیاست خارجی در روزهای اخیر در کانون توجه تبلیغات انتخاباتی در آمریکا قرار بگیرد.

 اگر چه نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که مردم آمریکا اقتصاد و مواضع و سیاست‌های اقتصادی را قبل از جنگ عراق و دیگر موضوعات خارجی و داخلی مهم می‌شمارند، اما اکنون و در این مرحله از تبلیغات انتخاباتی، سیاست خارجی در کانون توجه است.

در محافل رسانه‌‌ای و سیاسی واشنگتن مطالب بسیاری درباره سیاست خارجی اوباما و تفاوت‌های آن با سیاست خارجی دولت کنونی و حزب جمهوریخواه گفته و نوشته شده‌است. فرید ذکریا از سردبیران هندی‌تبار نشریه نیوزویک که نویسنده و صاحب‌نظر معتبر حوزه سیاست خارجی آمریکاست اما از منظری دیگر به تحلیل سیاست خارجی دو نامزد دمکرات و جمهوریخواه انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا پرداخته است.

باراک اوباما را سرزنش می‌کنند که دست‌کم در حوزه سیاست خارجی یک سبک‌سر ناپخته است که فکر می‌کند می‌تواند با همه دشمنان آمریکا دوستی کند. جان مک‌کین و ستاد تبلیغاتی او، نویسندگان مطبوعاتی و رسانه‌ای محافظه‌کار و وبلاگ‌نویسان جناح راست، همگی تصویر یک رویاپرداز لیبرال از اوباما نشان می‌دهند که همه خطرات دنیا را دست‌کم می‌گیرد. حتی پرزیدنت بوش چندی پیش سخنان اوباما را که آن زمان او را سناتور ایالت ایلی‌نویز خطاب می‌کرد، درباره دیدار با رهبران بعضی کشورها، ناپخته و دور از عقل خواند. بعضی منتقدان چنان رفتار می‌کنند که گویی اوباما در تور اخیر خود در سفر به خاورمیانه و اروپا، درحال آموختن سیاست خارجی است.

قضاوت این منتقدان اما اعتباری ندارد. اوباما در جریان تبلیغات انتخاباتی در مقابل هیلاری کلینتون و حالا در برابر مک‌کین، ایده‌هایی را مطرح کرده و مورد بحث قرار می‌دهد که بعدها سیاست خارجی‌اش را در مقام رئیس‌جمهور تقویت خواهد کرد. سیاست خارجی او حاوی دیدگاه و جهان‌بینی‌ای است که با جهان‌بینی یک لیبرال فاصله دارد و بیشتر به جهان‌بینی یک واقع‌گرای سنتی نزدیک است. ذکر این نکته جالب است که دست‌کم از نظر مکاتب تاریخی سیاست خارجی، اوباما یک محافظه‌کار سرد و مک‌کین یک واقع‌گرای سرزنده توصیف می‌شود.

هیچ نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا تا کنون ادعای جهان‌بینی دکترینی نداشته‌است. ریچارد نیکسون هیچ‌گاه نمی‌گفت که سیاست واقع‌گرایانه را دوست دارد. جیمی کارتر هیچ‌گاه ادعا نمی‌کرد که طرفدار فلسفه ویلسون است. طرفداری از یک مکتب خاص هیچ سودی ندارد و اکثر سیاستمداران آنقدر باهوش هستند که بگویند طرفدار ترکیبی از بهترین مکاتب هستند؛ به همین دلیل است که جان مک‌کین می‌گوید که ایده‌آلیست واقع‌گراست. آنتونی لیک که اکنون به اوباما مشاوره می‌دهد خود را یک نوویلسون‌گرای عمل‌گرا می‌داند. کاندولیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا خود را یک واقع‌گرای آمریکایی توصیف می‌کند.

اما باید بگوییم که اوباما با صداقت کامل درباره تمایلات و گرایش‌هایش حرف می‌زند؛ درست است که او کارش را با تحسین دولت هری ترومن شروع کرد. تحسین از این دولت در عالم سیاست خارجی به این معناست که شما جورج واشنگتن را تحسین کنید. بیل کلینتون، جورج بوش و جان مک‌کین همگی ترومن را یک الگو می‌دانند. اما بعد از این مرحله، اوباما گام غیرمعمولی برداشت که برای یک دمکرات عجیب بود. او دولت جورج‌بوش پدر را ستود؛ دولتی که سرسخت‌ترین و البته خونسردترین دولت در حافظه‌ نزدیک آمریکایی‌ها به حساب می‌آید.
اوباما بیش از یک بار چنین تحسینی را به زبان آورد.

 آخرین بار این اتفاق در مکالمه‌ای با خود من در سی‌ان‌ان آن هم همین هفته گذشته اتفاق افتاد. حرف او روشن است. او 2 ماه پیش در مصاحبه‌ای به نیویورک‌تایمز گفت: اکنون بحثی میان ایدئولوژی و واقع‌گرایی در سیاست خارجی در جریان است. من به سیاست خارجی جورج بوش پدر احساس نزدیکی می‌کنم.

اوباما به‌ندرت با لحن اخلاق‌گرایانه دولت کنونی بوش سخن می‌گوید. او حتی هنگام سخن‌گفتن درباره تروریسم، جهان را به دو بخش خیر یا شر تقسیم نمی‌کند. اوباما کشورها و حتی گروه‌های تندروی افراطی را به‌صورتی ترکیبی می‌بیند که انگیزه آنها قدرت، طمع و وحشت در کنار ایدئولوژی واقعی است. علاقه او به دیپلماسی، ریشه و انگیزه در حس کاوش، یادگیری و شاید نفوذ در کشورها و جنبش‌هایی دارد که یکپارچه و یکدست نیستند. مثلا وقتی درباره افراط‌گرایی اسلامی سخن می‌گوید، به تکرار بر تنوع و گوناگونی جهان اسلام تاکید می‌کند و از اقوام متعددی حرف می‌زند که منافع و برنامه و گرایش‌های خود را دارند.

اوباما هرگز از زبان و لحن کلام بوش درباره آزادی و آزاد کردن ملت‌ها استفاده نمی‌کند بلکه به جای آن درباره رشد اقتصادی مردم، جامعه مدنی و عزت که تکیه کلامش است حرف می‌زند. اوباما تاکید بوش بر انتخابات و حقوق سیاسی را رد می‌کند و می‌گوید که تمایلات مردم، فراتر و ابتدایی‌تر است مانند غذا، سرپناه و شغل. چندی پیش در این باره به نیویورک‌تایمز گفت: « وقتی این نیازهای اولیه برآورده شود، فضا برای آن رژیم‌های دمکراتیکی که می‌خواهیم فراهم خواهد شد.» این رویکردی آرام و ارگانیک به توسعه دمکراتیک است که معمولا محافظه‌کاران دارند.

او از مردانی مانند دین آچسون، جورج کنان و رینولد نیبوهر که همگی به محدودیت قدرت آمریکا در تحول دنیا اعتقاد دارند، با تحسین سخن می‌گوید. اوباما در دیدگاهش نسبت به تاریخ، در احترامش نسبت به سنت و در بدبینی‌اش نسبت به اینکه دنیا خیلی به کندی می‌تواند تغییر کند، یک محافظه‌کار عمیق است.

آنچه اوباما نگفته‌است به اندازه آنچه به زبان آورده مهم است. او به اندازه کافی و در شرایطی که می‌توانست، از بوش انتقاد نکرد. او می‌توانست به خاطر شرکت در مراسم افتتاح المپیک در چین، به خاطر کم کاری در دارفور و به خاطر خیلی مسائل دیگر، بوش را به باد انتقاد بگیرد اما این کار را تنها به ماجرای تجارت آزاد خلاصه کرد.

تنها حوزه‌ای که اوباما درباره آن بر مفهوم امنیت ملی آمریکا تاکید کرد، عراق بود. او عراق را یک انحراف در سیاست خارجی آمریکا می‌داند و می‌‌گوید که هر چه‌زودتر آمریکا از این کشور خارج شود بهتر است. او در این زمینه به جای فکرکردن به منطقه و نقشی که عراق در آینده می‌تواند در خاورمیانه داشته باشد، تنها به منافع امنیت ملی آمریکا فکر می‌کند و این خود واقع‌بینی است.

نکته کنایه‌آمیز اینجاست که جمهوریخواهان اکنون در حوزه سیاست خارجی ایده‌آل‌گرا به‌ نظر می‌رسند، دنیا را میان خیر و شر تقسیم‌بندی می‌کنند، بر گسترش دمکراسی تاکید دارند و از فکرکردن به مسائل به‌ صورتی کلی و در کنار موضوعات دیگر خودداری می‌کنند. مک‌کین طرح‌های رؤیایی در این زمینه پیشنهاد کرده مانند ایجاد اتحادیه دمکراسی‌ها به جای سازمان ملل و اخراج روسیه از گروه کشورهای صنعتی جهان و کنار گذاشتن چین از هر دوی این گروه‌ها.

پاسخ و واکنش اوباما به پیشنهادات مک‌کین درباره روسیه و چین باید توسط کسانی مانند هنری کیسینجر و برنت اسکوکرافت نوشته شود. ما به همکاری با هر دو کشور روسیه و چین نیاز داریم تا بتوانیم مشکلات مهم جهانی را حل کنیم. تفاوت میان اوباما و مک‌کین از این نظر بسیار مهم است.

تنها چالش بزرگ پیش روی آمریکا در دهه‌های آینده، چگونگی تعامل با قدرت‌های در حال ظهور و شریک‌کردن آنها در نظم سیاست و اقتصادی جهان است. روسیه و چین کشورهای پهناوری هستند و نظام‌های سیاسی متفاوت و رویکردهای ایدئولوژیک متفاوتی نسبت به دنیا دارند. بدون همکاری این کشورها نمی‌توان از صلح و ثبات جهانی حرف زد.

اوباما و مک‌کین ترکیبی از واقع‌گرایی و ایده‌آل‌گرایی هستند. سیاستمداران آمریکا همواره به‌دنبال ترکیب این دو مکتب بوده‌اند که این البته کار درستی است. اما هم اوباما یک دمکرات غیرمعمول است و هم مک‌کین یک محافظه‌کار عجیب. تفاوت میان این دو فراتر از ایدئولوژی است؛ مک‌کین نسبت به دنیا بدگمان است و آن را سیاه و خطرناک می‌بیند. اوباما دنیا را بر وفق مراد آمریکا می‌داند. از نظر او با توسعه کشورها، آنها مدرن می‌شوند و بیشتر در نظام اقتصادی و سیاسی جهان درگیر خواهند شد. اوباما بر این باور است که باید کشورهایی که از این نظام منحرف شده‌اند مانند کره شمالی را به این چرخه بازگرداند اما این کار باید با استفاده از قدرت نرم صورت گیرد نه قدرت سخت. به هر حال این نظر به هیچ وجه ناپخته و سبک‌سرانه نیست.

نیوزویک 21 جولای

کد خبر 59966

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز